به مادرم تاکید کردم که بهشون بگه ما جلسه اول قراره فقط خودم به همراه پسرم بیایم، حالا این وسط مادرم چی گفته و چطور گفته معلوم نیست
اما وقتی رفتیم خونشون دیدم پدر و مادر و خواهر و برادر بزرگترش هم هستند!
از پشت تلفن که پرسیده بودند طرف بیمه هم داره ؟
پدرش فقط پرسید حالا شما خونه و سرمایه هم دارید و غیر از اون دیگه سوال خاصی نپرسید که به مسائل غیرمالی مربوط باشه.
مادرم خواست که بریم صحبت کنیم که برادرش مخالفت کردم و گفت که جلسه اول هدف فقط آشنایی دوتا خانواده بوده! هیچی.
جلسه دوم بالاخره به حضرت دوست رفتیم و علارغم همه صحبت ها و توصیه هایی که بهش کردیم طبق معمول همه را از گوش دیگر بیرون ریخت و کار خودش را کرد، ما نیز حرص میخوردیم فقط.
بالاخره خواستیم که بریم صحبت کنیم و قبول کردند.
حدودا 40دقیقه که شد مادرش اومد توی اتاق یه جوری که انگار می خواست همونجا بلندم کنه ! گفتم اگر میشه یه ده دقیقه دیگه هم وقت بدید که گفت باش.
دختر به شدت آدم برون گرایی بود. به قول خودش حرف زیاد میزنه و مجلس گرم کن هست توی مهمونی های خانوادگی.
تاکیدش هم بیشتر روی همین چیزا بود و همه حرفاش حول محور مهمونی رفتن و تفریح و سفر و این چیزا بود. یه دختر کامل برونگرا و پرشور.
میگفت که قدرت تصمیم گیری نداره و همیشه وابسته هست برای تصمیم گیریهاش به دیگران.
میگفت که دوست داره اگر با همسرش رفتن بیرون و یهو یه چیزی دلش کشید براش خریده بشه. البته با چندتا توضیح من یه خورده منطقی شد حرفش اما خودمم نفهمیدم چه برداشتی میشد از این حرفش داشت!
خودمو تصور میکردم که توی یه مهمونی خانوادگی شون نشستم. ساکت و تنها و اون یه تنه داره مجلس گرم کنی میکنه و با بقیه میگه و میخنده. حس بدی پیدا می کنم و توی ذوقم میخوره.
با واسطه فهمیدم که از حرفام خوشش اومده اما برام زیاد مطرح نیست، خب اومده که اومده!مگه قراره با حرفای قشنگ با هم زندگی کنیم.
وقتی خانوادش طرز فکر کار دولتی و این چیزا رو دارن وای از روزی که یه ذره توی زندگیمون کم و زیاد بشه، من یکی که تحمل اینو ندارم که خانواده همسرم هم بخوان منو تحت فشار بزارند همونجور که یه عمره خانواده خودم دارن اذیتم میکنند برای موقعیت های خیالی.
نمیدونم که واقعا میتونم با یه آدم خیلی برونگرا جوش بخورم یا نه.
واقعا دلم نمیخواد همچین انتخابی داشته باشم، مساله فقط بیرون رفتن و این چیزا نیست.
البته به نظرم اختلاف سنی 8 سال زیاده.
نمیدونم. یه آدم عاقلتر هم نداریم که باهاش م کنیم.
خانواده خودم هم که ده دقیقه میشه شروع میکنن حرفای بی ربط زدند و اصلا پشیمون میشی که چرا داری با اینا درباره همچین موضوعی حرف میزنی!
با اینا فقط باید درباره شوری غذا حرف زد.
اونم با احتیاط!
پ.ن: روز دوم هست که نماز هم نخوندم عمدا. حوصله هیچی رو ندارم دیگه.
درباره این سایت